صحبتِ جانانه



اگر خواستی ببینی چه کاره ای و اهل چی هستی ببین جمعه به چه اشتغال داری.

اگر جمعه خوابی، اهل خوابی و باقی ایام هفته به زور دانشگاه و اداره س که پا میشی، اینه که تهش هم اونی که باید بشی نمی شی.

اگر جمعه ول می چرخی در نت و تلوزیون، اهل لهوی و بخش دوم حرف بالا هم ایضا.

اگر جمعه مراقب ساعاتی و برنامه ریزی مدبرانه داری، احسنت، میتونی به آینده ت امیدوار باشی.


آخه باید ببینی اگر ولت کنن کدوم سمت می ری، وقتی ولت کنن و بری سمت لهو، لهو ربای درونت نمی ذاره که پیروز روزگار بشی دیگه.


من فکر می کنم خداوند به خاطر دادن مهرمادر، ولو اینکه مادر فقط به دنیا بیاره بچه رو و (دور از جان مادران، مثل اتفاقی که داشت برای من می افتاد) از دنیا بره، بر گردن بنده اش حقی از عشق داره، که هیییچی جز عاشقش شدن حق رو ادا نمی کنه.

مادر نماینده ی خداست برای اینکه زمینی باشه برای روئیدن بذر بنده ی خدا، چشمه ای باشه برای سیراب شدن روح و جسم و اشتداد عظم و انبات لحم جسمانی و بنده ی خدا، و معیاریست که وقتی خدا می خواهد بگوید چنتا دوستتون دارم، می گوید هفتاد بار بیشتر از مامانتون دوستتون دارم.



گاهی که به زندگی نگاه می کنم دنبال یک دوست با وفا که توی سختی ها خودش رو بهت رسونده باشه و کمک ازت دریغ نکرده باشه، تمام وجودم چنین دوستی رو میخواد ولی زود به خودم نگاه می کنم، آیا من چنین دوستی هستم؟!


شما چی؟

چنین دوستانی دارید؟

از این دوستها هستید؟


کاش همه مادران می دانستند محبت به کودک از برترین اعمال مقبول است و کاش همه، اندکی در معنای معصوم» اندیشه می کردند و میفهمیدند خانه هایی که به حضور کودک، نورانی شد مدیون برکتی است که خدا ارزانی این معصوم» زنده و حاضر کرده" تا دیگر کسی کودک را بارِ خویش نداند بلکه خود را زیر بار منت او ببیند.


فاطمه (س) یک مادر بود و چند جهان را در یک آن، در زمین جا داده بود.

فاطمه(س) یک مادر بود و برای ن چه افتخاری بالاتر از این که همانی هستند که فاطمه بود؟ اگر این افتخار را میان همه ن از ازل تا ابد تقسیم کنند سهم هر زنی به قدری سنگین است که کوهها تاب تحملش را ندارند.


فاطمه یک مادر بود و برای این که شخصیت یک زن بالا برود و والا دیده شود اندیشیدن در مادر بودن فاطمه کافی است. اگر عظمت مادری کردن برای نمان روشن می شد همه زنها، در هر کجای عالم. با هر شغل و مقامی تنها به مادر بودنشان افتخار می کردند.

بیایید اشک بریزیم برای مادرانی که مادر بودنشان را افتخار نمی دانند و به دست آوردن چیزی برای فخرفروشی آنان را به آب و آتش انداخته. این آب، بنیان زندگی شان را سست کرده و آن آتش، بنای خانه شان را سوزانده. 


فاطمه یک مادر بود همو که یک شهر، از نمازش نورانی می شد عبادت را تنها در نماز خواندن معنا نمی کرد. فاطمه با کودکانش بازی می کرد برایشان شعر می خواند و در لحظه هایی که با کودکانش بازی می کرد لحظه ای حس عقب ماندن از راه خدا به دلش راه نمی یافت.


فاطمه یک مادر بود و چنان مهرش را ارزانی فرزندانش کرده بود که هر یک امتدادی شده بودند از نور فاطمه. 

فاطمه یک مادر بود که از مدینه امتداد یافت تا کربلا از کربلا تا کوفه و شام تا بغداد و خراسان تا سامرا و همه جهان. 

فاطمه یک مادر بود و دنیایی، چشم به انتظار آمدن فرزندش که او هم امتداد فاطمه است



 کتاب ریحانه_خدا

جلددوم (سبک زندگی حضرت زهرا، فصل13)

محسن عباسی ولدی



شنبه با طفل معصوم رفتیم دانشگاه

به توصیه ی اساتید گرامی رفتیم سرکشی به مهدکودک دانشگاه، یه اتاق پر بود از جگرکشه های زیر دوسال
من و امانتی خدا که وارد اتاق شدیم هف هش تا بچه نی نی اومدن جلو به موها و لباسش دست می کشیدن
احساس میکردم دلم اندازه دل همه ی مادراشون کبابه
ولم می کردن اشکم پقی می زد بیرون

این شاید حال روز اول همه ی مادرایی باشه که بچه مهد میذارن
ولی روزای بعد کم کم دلشون گنده میشه، یا غافل میشن از هول روز اول

به مهد گذاشتن این امانتی خدا دلم راضی نشد

رفتم و فرم مرخصی مو پر کردم و تحویل آموزش دادم.


دلم نیومد آغوشی که ربّ با حکمت خودش برای بنده ی نازنین و کوچکش طراحی کرده رو ازش بگیرم و به جاش او رو به آغوش اتاقی سرد با کفپوش های نرم و دیوارهای نقاشی شده بسپارم، اتاقی که آغوش سردش جای یه عالمه دیگه از این طفلکی های معصوم بود، اتاقی که خاله های مهربونش هرررررچقدر هم ترس از خدا و محبت که می خواستن خرج این هفت هشت تا بچه هم که بکنن، نمی تونستن یه لحظه ی آرامش آغوش مادر رو به قلب کوچک شون ببخشن.


دلم نیومد توی امانت خدا این خیانت آشکارا رو بکنم.


علیرغم اینکه رشته م رو دوست دارم، درس خوندن رو دوست دارم، از همه ی هم کلاسی هام که درسشون رو تمام کردن دیگه باهوش تر بودم و استعداد درخشان بودم و رتبه برتر کنکور بودم و هزار اگرچه ی دیگه، بنده ت رو به خودم ترجیح دادم خدا. بی منت، قلبم طاقت بی تابی طفلی که امانت به آغوشم سپردی رو نداشت



هر تشکیل رابطه ای رحمتی در پی دارد، و هر قطع رابطه ای محرومیتی از رحمتی در سطح همان رابطه را در پی دارد.

نمی شود با همسایه ات رابطه ی خوبی برقرار نکنی بعد بگویی بجایش دوتا دوست دیگه انتخاب میکنم و رابطه میگیرم، نمی شود، چون در نظام نزول رحمت خداوند، فرکانس رحمت های فرود آینده(فرود می آیند) در هر رابطه ای با رابطه ی دیگر فرق دارد.

هرجا گرهی به کارت افتاد باید باید با رحمتی از جنس و فرکانس همان رحمتی که از خودت دفع کرده ای، بازش کنی.





+فاتحه کتاب بلوغ باهم بودن


مدتیه داریم چند مدل برنامه ریزی رو تلفیق میکنیم تا ان شاءالله به یک برنامه منسجم و همه جانبه برسیم برای زندگی، چندین بار ویرایش کردم و هربار نکات جدیدی دراومده، ریز و دقیق محاسبه کردم زمان ها رو و . ولی هرررربار نکات جدیدتری درمیاد. 

اینکه این سیستم برنامه ریزس چیه و اینا مورد بحثم نیست. موضوع خروجی تا امروز این برنامه ست اول و موضوع دوم مقایسه با یه مادر دیگه که یه فاکتورهای شبیه من داره.

تا اینحا سفت و سخت و عمیق فهمیدم که وقتی برای هدر دادن پی هرکاری ندارم، و هم اینکه وقت رو برای رسالت های بی بدیلم اونقدرررررر باید غنیمت بدانم که واقعا زمانی برای کارمند بودن و اشتغال به مشاغل شغل گونه و استقلال مالی آور ندارم!

واقعا وقت نمی شه

من اگر بنا باشه از طفلی که کسی بیشتر و بهتر از من نمیتونه آروم ش کنه و پرورشش بده برسم، اگر بنا باشه نمره قبولی از زوجیت بگیرم، وقتی برای شاغل شدن ندارم.

موضوع دوم خانم مدیری هست که توی یه جایی که اسمشو نگم بهتره برای سلامت قلب مخاطبان، که فقط چندسال از من بزرگتره و یه طفل معصوم تقریبا اندازه طفل من داره و یه همسر و یه خونه زندگی و معلمم هست و یه جا دیگه اسمشم نگم به مسئولیت هایی داره و . چطوری می رسه به همه کارا؟


بعد از دقت در همه ابعاد برنامه ریزی برام سوال شد که دقیقا چی میشه که اینطور میشه

واینکه چرا این خانم مدیر بخشی است که با بیت المال اداره میشه و بخاطر زایمان ایشون باید کار چندین ماه بخوابه و یه نفر محض رضای خدا بهش نگه بذار یکی که توانمندتر و بیکار تره بیاد؟

چون همسر مدیر کل اون اداره ست.

مردم مدهبی هم انواع بسیار متناقضی دارن


وقتی گریه می کنن پس زمینه و متن غالب آوای گریه هاشون ماما ماما هست، بچه های ریزه رو میگم. نمی دونم منی که سالهاست از شیر گرفته شدم و از مادرم دور شدم که مثلا بزرگ شده باشم، متن غالب و آوای پس زمینه ی کشش های دلم چیه، خدا خدا!.

 بچه ها مظهر توحید و سلامت روح و جان هستند، خدا کنه ما خرابشون نکنیم و بتونیم ازشون مشق خلوص و پاکی و توحید و اطمینان کنیم.


شیوه های غلط مردم در تعاملات زن و مردی، بدلیل لطافت روحی جسمی زن، و استراتژیک بودن موقعیت زن، زن را بیشتر در معرض تضییع حقوق ش قرار می دهد.

جنبش فمینیسم یک جنبش حکیمانه برای روشن ساختن راه درست از منبع حقایق و علم در دل غلط های مصطلح اجتماع نبوده، بلکه پناهندگی ای بوده به دامن هیچ، مثل فرار در اضطرار و از سر استیصال، از چاله به چاه افتادنی تاریخی.

بین افرادی که من میبینم، و با معلومات و محسوسات امروزم، اینطور فکر می کنم که اثر مادر روی بچه بسیار بیشتر از اثر پدره.

مثلا یه آدم که پدر خوب و مادر بدذات داره، نمی تونه براحتی از شر بدجنسی و خباثتی که از شیر گرفته خلاص بشه.

البته و صدالبته که انسان در بند نیست و راه هدایتش بازه، ولی همون طور که هدایت ولدالء سخته و خب قاعدتا لا یکلف الله نفسا الا وسعها؛ هدایت فردی که شیر از مادر خبیث خورده هم سخته.


بسم الله الرحمن الرحیم


سلام و تبریک عید به همه مخاطبان صحبت جانانه


دوست داشتم نظام مسائل حول محور زن و خانواده از دید مخاطبان اینجا داشته باشم، ان شاءالله بشه مسیر نوشته های آتی اینجا، مساله ی بنیادی زن و خانواده.

 از همه ی عزیزانی که دغدغه ی زن و خانواده رو دارند و جایی از دلشون دردی در این حوزه هست، چه بخش فرهنگی چه اجتماعی و چه حتی حقوقی و اقتصادی، ممنون میشم که بنویسند که اگر جایی نشسته بودن که از اونجا میخواستن وضع زن و خانواده رو به حد ایده آل برسونن، در اون مقام چه کار هایی می کردمد، و یه مساله مهم دیگه اینکه اون ایده آله چیه از ئید شمابی در جایگاه اصلاح کننده ی امور رن و خانواده در ایران (و بعدا در جهان)نشسته ای.



مادر مثل هوا می مونه، دائم در هوای محبت خالصانه و بدون توقعش نفس کشیدی، گاهی حتی از همه بیشتر بهش اعتماد داری بدون اینکه بفهمی و بدانی.

اونقدر در این هوایی که گاهی ممکنه فراموشش کنی، تا اینکه نفست تنگ بشه از مدتی دریافت نکردنش.

اگر به عقب برگردم، حددداقل تواضعم در برابرت هزار چندان میشه مادرم.



+شاید شبیه ترین آغوش به آغوش خدا بعد از آغوش رسول الله و امام زمان، آغوش مادر باشه.



رمضان چهارسال پیش، کتک خورده و گریان، ساعت دوازده شب، بعد از اینکه پلیس کشون کرده بودن در خونشون، اومد خونه ی بابااینا، آخه به هیشکی اندازه مادرم و ما اعتماد نداشت و والدینش نبودن توی اون شهر.

سه سال تمام در جنگ و جدل دورادور و جدای از شوهرش بود، خانواده ش از شرارت شوهرش و دلایل دیگه مثل نزدیکی به مراکز درمانی از اون شهر رفته بودن. سه سال قرص اعصاب خوردن تمام خانواده، تهدید و ترسوندن و رشوه به کس و ناکس در دادگاهها و پرونده سازی و چوب لای چرخ پرونده کردن.

شوهری که 17سال از همسر بسیاااار زیبای خودش بزرگتر بود، عقیم بود به گزارش پزشک، و خلقیات عجیب و وحشتناکی داشت که چاشنی شرارت خانوادگی شون هم باعث میشد دردآور ترین کابوس زندگی این خانواده بشه، خانواده دختر که تک تکشون با این ازدواج شتاب زده مخالف بودن حالا درگیر سخت ترین دردسر شده بودن.

دردسری که جز مرگ چیزی به پایانش نمی برد

آخر سر همین پارسال، توی سقوط هواپیمای آسمان، این اتفاق خارق العاده افتاد

درکمال ناباوری این مرد از دنیا رفت، با اصابت هواپیما به کوه دنا.

عمسرش میگفت یه هفته قبل از مرگش اومد در خونه پدرم و گفت تا موهات سفید نشه و از زا نیافتی و مطمئن نشم کسی بعد من نگاهت نمیکته طلاقت نمیدم، مهریه تم نمیدم و.

میگه همونجا به دلم فشار بزرگی اومد از این گره کور که به زندگیم انداختم، ناامید شدم از آدم شدن و انصاف خرج دادنش، گفتم اشکال نداره، تو میمیری و هم ارث ازت میبرم هم اسم طلاق نمیخوره شناسنامه م.

همون شد.

کسی که مهر حلال زنش رو نداد، پول خونش شد مهر زنش

و حقوقش تا ابد به حساب زنش ریخته خواهد شد.

زنش تازه سرکار هم رفته مرتبط با رشته ای که در سالهای سر به سنگ خوردگیش خونده، شغل خوب در جای خوب به شان یک زن.





یه وقت تبلیغ جدایی نشه!

این دختر رو آدم و عالم بهش گفته بودن نکن این ازدواج مسخره رو گوش نداده بود و بعدشم تا مغز استخوان زجر کشید 5سال.

اتفاقی هم که براش افتاده بعید میدونم اتفاقی باشه که بشه روش حساب کرد و به حسابش تن به خطا داد.


انتخاب های لحظه به لحظه ی آدم جهت خوشبختی یا عدم خوشبختی ش رو نشونه می گیره. اگر انسان عاقل باشه، چرخه ی انتخاب و عملش یه چرخه ی درست و بالا برنده میشه و اگر چرخه معیوب باشه، دست و پا می زنه و واپس رانده میشه با تقلاهاش در چرخه ی معیوبش.


از گذر ایام راصی هستین؟

بذارین بهتر بپرسم

از آنچه تا امروز زیسته اید راضی هستید؟

خوب زندگی کردین؟

چه شادی ها چه غم ها چه ابتلائات چه . در مجموع برآیند بردار عمرتون راضی تون میکنه؟

ا ز ایده آل تون چقدر فاصله دارین؟

برنامه ای برای رسیدن بهش دارین؟ به همون خود و زیستن ایده آل تون



آیا این لیاقت ما در مقطع ازدواج هست که دست ما رو در دست شخصی متناسب با اون لیاقت قرار خواهد داد یا اینکه خداوند لیاقت آینده ی ما و فرزندانی که لازمه از وصلت ما به وجود بیایند رو هم در نظر میگیره؟

آیا اختیار ما، اختیارکی در طول اختیار خدای حکیم و البته رحیم و البته تر کریم و غفور و تواب هست، که جنبه ی نمادین در انتخاب همسرمون داره و تنها عاملی از هزااااران عامل موثر در تحقق تقدیر ازدواج ماست؟

یادمه استادی میگفت که اگر در مقطعی که اجل ازدواج داره فرامیرسه شما نمره و امتیازت پایین تر از اونی باشه که لیاقتته، یه همسر با همون نمره که داری گیرت میاد و یه عمر درگیر همونی! مثل کسی که هوش قبولی در دانشگاه برتر در شهر خودشون رو داره ولی در روز کنکور به اندازه ی لیاقتش آمادگی نداره و در یه دانشگاه داغون در یه شهر دور قبول میشه و دیگه مجبوره چهار سال تحمل کنه این رنج رو!

جای دیگه ای میگفت حتی کسانی که همسر خیلی نامناسب و داغونی می دونن همسری که روزیشون شده رو، اگر آنتن دیدشون رو یکم دست کاری کنن و ت بدن روی موج درست قرار بگیره، می تونه از همون همسر و همون زندگی، بهشتی بسازه.

جای دیگه استاد دیگه ای میگفت شما فکر نکنید این فقط شمایید که دارید انتخاب می‌کنید، خدا خودش برحسب اون مسیر امتحان و ابتلا و موالید آینده از سلسه ارحام شما و. مقدر کرده که دست شما تو دست کی باشه، و انتخاب شما جنبه تشریفاتی داره و.

درست و کاملش چیه.

سالی که من کنکور دادم همه اسباب پزشک شدن رو داشتم جز علاقه، از طرفی اصلا تجربی نبودم، بخاطر عدم علاقه، با رتبه خیره کننده مهندس شدم، مهدنسی باکلاس در جای خاص، ولی پزشکی نبود از دید همه.

بعدها هم و قبل ترش حتی، انتخاب هام همه با عقل عمومی جور در نمیومد

حتی الآن

اون.رتبه ها، اون موقعیت های تحصیلی و شغلی

همه و همه کناری رفته، منم و روزهای تکراری، با هدفی غیر طابق با عقل عمومی، با موانعی بزرگتر از حد تصورم، موانعی از جنس حود ابزارهای لازم برای پیروزی حتی!


چند سا ل پیش دوستم یه دفتر کاهی خوشگل بهم هدیه داد که صفحاتش خط کشی نبود و روی جلدش هم طرح ساده و زیبایی داشت

تصمیم گرفتم چیزایی توی اون بنویسم که هرگز از نوشتن اونا و بعدا اگر احیانا موند بعد از مرگم از افشا شدنش، شرمنده و یا پشیمان نشم.

این شد که دفتر دوسال خالی موند

دیدم اوراق زیبا دارن به بطالت می گذرونن

اومدم و نوشتم

گاهی خوشگل

گاهی خرچنگ قورباغه

گاهی قطرات اشک روش چکید

گاهی چیزایی نوشتم که پشیمان شدم

این دفتر عمرم که الآن اییییینهمه از اوراقش رو باطل هدر دادم و برخی رو خط غلط معنی غلط املا غلط انشا غلط نوشتم رو چه کنم!؟

واقعا چه باید بکنم خدای من.





+چندین بار تصمیم گرفتم که وبلاگ رو تعطیل کنم، ولی خب جایی برای نوشتن چیزهایی بود که هیچ کجای دیگه نمی تونستم بنویسم، یه جور پاتوق برای تنهاییم. شاید وقت دل کندنه، اقلا برای یه مدت، دل کندن از جایی که همچینم ارزش دل بستن نداره.


بعد از نماز صبح و قبل از طلوع آفتاب، افتادن به راه و رفتن، دور.

بعد اون مهمان های عزیز، همسر رفت

آخرین نفر هم داداش بود که رفت

حس کسی رو داشتم که توی قبر گذاشتندش و دارن او رو با خودش و حساب کتابش تنها می ذارن

غربت یه جورایی تمرین جان کندن باشه شاید.

توفیق اجباری به ترک تعلقات.


این روزها حتی نسبت به آدم های بزرگتر از خودم هم حس مادری دارم. مثلا همین امروز که پست وبلاگ آسیاب را می خواندم،  دلم حس مادری را داشت که فرزندش را گذاشته توی دنیا و رفته پی ادامه ی مسیر جاودانگی اش. می خواستم به فرزندم بگویم، آرام باش فرزندم، با قوت ادامه بده، عشق جاری شده بین ما تنها شمه ای از عشق بی کران خدا به مابوده و هست.

به تو از این جهت که مادری عاشقانه همه جوانب جسم و جانت را در آغوش پر مهر پرورانده تا قد و قواره ات از هیکل نه ی او درشت تر شده و دیگر در دامن او جا نمی شوی ولی همچنان و همچنان تمام قلب او تمام قد هوای تو را دارد، و به من از این حیث که قلبم آکنده از عشق بنده ای از بندگان خداست، که روح ش و جسمش و جانش همه و همه در دست خداست و از اوست و به او باز می گردد، فقط اینجا من محملی برای بالیدن او شده ام، رحمم محل نزول رحمت خدا به اوست، دامن و آغوشم مأمنی برای پناه گرفتن تن نازک بنده ی نو عهد خدا می شود، با دست و آغوش من شمه ای از عشق خدایش به او چشانده می شود، و قلبم شهود می کند کمی از اینهمه عشقی که او به بنده ای از بندگانش دارد. همان خدایی که ما را با عشق خودش که مابین ما جاری کرده می آزماید، باشد که حق رابطه ها را ادا کنیم.


سلام:)


عطاریآنلاین, [25.02.16 18:49]
#روغن_خراطین

@attari_anlain
روغنی است طبیعی که در طب قدیم برای حجیم و چاق کردن بعضی از اندام ها مورد استفاده قرار می گرفته.

✅موارد مصرف:

طبیعی ترین راه برای چاق کردن و افزایش حجم گونه ها
طبیعی ترین راه برای افزایش حجم سینه خانم ها
طبیعی ترین راه برای افزایش حجم آلت مردانه

✅طریقه استفاده:

روزانه یک یا دو دفعه روی موضع به اندازه یک لایه نازک مالیده و ملایم ماساژ دهید. برای تاثیر بیشتر قبل از استفاده از روغن خراطین موضع را تمیز کنید.
@attari_anlain
✅ترکیبات لازم جهت ساخت روغن خراطین

خراطین "۱ واحد"
روغن زیتون "۲ واحد".

✅روغن خراطین با اثر چاق کننده صورت و گونه روش ساخت روغن خراطین:

خراطین نیم کوب را در روغن زیتون بریزند و در آفتاب قرار دهند. پس از ۱۵ روز، روغن را صاف کنند.

@attari_anlain
✅طریقه مصرف روغن خراطین:

ابتدا، عضو مورد نظر را باید به شدت مالید تا رنگ آن سرخ شود. سپس، با ماساژ، روغن را بر آن مالید. بعد، باید پارچه‏اى را با آب سرد خیس کرده روى عضو گذارد. این عمل باید هر ۲۴ ساعت یک بار انجام شود.
@attari_anlain

✳️نکته درمورد روغن خراطین

استعمال طولانى مدت این روغن بر یک عضو سبب بزرگ شدن و فزونى حجم آن مى‏شود.

مصرف خوراکى دارو ممنوع است.
  

______عطاری_آنلاین______

https://telegram.me/joinchat/CvMJrzyJrMJdkRSmvNtuWQ


چه همه زندگی در حال شروع و انجام و پایانه در همین لحظه که من اینجایم، دیروز صدای لا اله الا الله گویان تشییع یه بنده ی خدا از پشت پنجره ی خونه می اومد، همون لحظه از پشت پنجره ی آشپزخونه صدای دعوای زوج همسایه که توی ساختمون عقبی هستن به گوش می رسید، صدای طفل معصوم هم توی خونه پیچیده بود، صددانه یاقوت دسته به دسته.دیروز دوستم هم مادر شد، چیزی حدود دوسال پیش من رفتم دم مرگ. زان پیشتر که عالم فانی شود خراب، مارا ز جام باده ی گلگون خراب کن.


حس می کنم یه چیزای سنگینم کرده، دست و بالم و بسته، هی به سرم شور پریدن می افته، یه گرهی به شعورم افتاده که شورم رو هم ریر فرکانس آستانه برده.

گاهی از دیدن خیل آدم های بی چاره ای که چاره ای براشون نیست به هر دلیل، میگم یعنی بین اینهمه بی چاره، چاره ی کار من پیدا می‌شه؟

البته می‌تونه پیدا بشه، ولی آیا کمک می‌کنه؟

نمی‌شه نکنه، ولی آیا من وام با شعورم میرسه به اون حد که شایسته دریافت این بشم؟

نباید راهی برای این نباشه

ولی ججوری؟

چجوری گرهی که با تقلا کور کردم ولی دوست ندارم نگشودنی ببینمش رو باز بکنم!


این روزها که درگیر مادری و از شیر گرفتن طفل دوساله ام هستم، کاش می شد می نوشتم. می نوشتم از اینکه حس مادر به فرزند چیست و چرا هست و قرار است بودنش چه بکند ، با فرزند.

اینکه تو داری از یک مرحله به مرحله ی بعد می روی، و من، و چه خبر است.

 

 

فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست

بیا و بر دل ما بین که کوه الوند است.


بنظرم شیر بیشه ی محبت های آدمیزادی کسیه که بعد از طی کردن درست و مبتنی با مسیر رشد و کمال محبت های والد و مولودی و هم خون و هم شیری، به بلوغ باهم بودن رسیده باشه. و مچی محکم تر از مچ همسر برای خوابوندن در این میدان مجوی.

 

+جدا اگر من از ضایعات خلقت و بی شأن و بی لیاقت بدونم خودم رو کفر نکردم!؟

+مگه میشه میل رفتن به مقصدی در اقتضای حق رو داشته باشی ولی راهی برای رسیدنش نباشه!؟


خانم ص، مسئول آموزش ماست. یک خانم بسیار بسیار منظم و مهربان. دوسال پیش تا حالا هر ترم دوبار به من زنگ زده و اول حال خودمو بچه م رو پرسیده و بعد از اینکه این ترم شرایط دانشگاه و من چیه و باید چکار کنم و کدوم استاد چطوریه و کدوم امتحان با کدوم تداخل داره و. به من اطلاع داده، و در مقابل حواس پرتی و بی نظمی من هیچ رفتاره مارو باش به فکر کی هستیم» گئنه ای ازش ندیدم.

ترم سه که کلی کمکم کرد انتخاب واحدم کان لم یکن بشه و مرخصی برام رد بشه، بدون اینکه من حتی به دانشکده پا بذارم.

ترم های بعد هم همینطور

مثل یک مادر فوق العاده منظم و با وجدان حواسش به تک تک دانشجوهاش هست.

حتی برای دکتری کلی راهنماییم کرد که چه مدلی پایان نامه بگیرم که مصاحبه خوبی داشته باشم.

این ترم هم که بعد از چهارترم مرخصی و دوری از دانشگاه باید برم به آغوش علم و دانش برگردم به حول و قوه ی الهی، از دوهفته پیش بهم زنگ زده و ریز به ریز بهم گفته روز 12شهریور 6صبح یادت باشه انتخاب واحد کنی و به چه ترتیبی هم اینکارو بکنی.

حالا ساعت12 زنگ زده میگه فکر می کنم یادت رفته خانم ر، زنگ زدم بگم استرس نداشته باش تا فردا وقت داری، هر مشکلی داشتی بهم زنگ بزن.

در مقابل اینهمه نظم و بزرگواری او شرمنده ام.


چه زود گذشتند شبهایی که برای خوابوندنت باید گاهی حتی تا یک ساعت کنارت می موندم و دذ آغوشم نگهت می داشتم، برای خسته نشدنم و بهره بردن بیشتر هردومون نذر سوره قدر و صلوات حضرت زهرا و. میذاشتم، چقدر دوست داشتم کل قرآن رو در گوشت بخونم.

فرصت ها مثل ابرها در گذر هستند

برای منی که عجیب و غریب های دردناک زیادی رو تجربه کردم از مادری، تو یک آیه ی مصوری، که فرستاده ی بی واسطه ی خدا می دانمت.


یا رازق طفل الصغیر.

قد و قامت و رشد و زبان و فهم و عقل کودک به حدی می رسه که خودت و ختی خودش یواش یواش می فهمید دیگه از شیرخوارگی ش داره می گذره، دیگه این راه دریافت رزق ش نمی تونه بمونه.

زیباست بالیدن بنده ای از بندگان خدا که خدا اختصاصی تو رو مأمور به مادرب برای او کرده باشه، که وظیفه تو در قبالش انجام بدی. نه ماه محمل رشد جنینی او باش، به دنیاش بیار، دوسال کامل شیرش بده، مسدول تربیت او باش و. تا گذر از دو دوره رشد اول مسئولی و رفته رفته مسئولیتت کمتر میشه و نوبت برداشت محصولت می رسه.

خدایا تو کاستی های منه وسیله رو در رابطه با مسئولیت هایی مه در قبال بنده ات بهم دادی جبران کن لطفا.

من فهمیدم که وسیله ام، آینه ای هستم برای انعکاس برخی از انوار تو به او، منتهی آینه ای که صددرصد هم صاف و پاک نیست، به عشقی که در دلم خودت و خودت قرار دادی و شمه ای از داستان عشق شورانگیز توست بهت رو می زنم، لطفا کاستی ها و غبارآلودی های آینه ی این مادر رو با فیلتر رحمت و صفح و غفر و جبران کنندگی و. ت برطرف بفرما.

 

 

ممنونم


اسمش میاد، دیدارش پیش میاد، سرم درد می‌گیره

حالم بد می‌شه

روزگار با وریذن کمترین نسیمی از جانب او بد می چرخه

بد کرد

خیلی بد کرد

ولی دور دور او بود

باعث ایجاد یه ضربه ی نوسان دهنده ی دیر میرا شونده بود ضربه ی شومی که زد.

اونقدر بد کرده که بعد چندسال هنوز یاد بدبینی و بدجنسی ش حالم رو بهم می زنه

باید ازش بگذرم، چاره ای جز اینکه سینه را چون سینه ها هفت آب شویم از کینه ها ندارم، منتهی برای اون روزها و این روزها، اولین مواجهه ی جدی با این حجم از بدی برای من چشم و گوش بسته سنگین بود.

لاجرم بیخ گوش ماست شخص ناشخیص مقدس مآب او.

 

 

چاره ای بلدید برای مواجهه ی رشد در پی دار خدا پسندانه با کل داستان؟


یه فکرایی می کنم

بعد می بینم نه

من فقط و فقط وسیله م

و الا مگه من می تونم اگر خدا نخواد یک بار دیگه توفیق پیدا کنم مادری بشم برای عبد دیگرش؟

جوابش برام مشخصه.

من در نقش مادر، برای رسوندن بخشی از الطاف خدا به بنده ی لطیف و ظریف و معصومش، وسیله و رسول هستم.

یعنی همزمان درحال امتحان شدنم با او و هم درحال رساندن بخشی از رحمت خدا به اویم.

کم و کیف برآمدنم از عهده ی رسالت و نقشم، پاسخ مهمترین سوال این امتحان باید باشه.

پس وقتی بعضی فکرا میاد سراغم

بچه رو می ندازم بغل مادر ترین مادر عالم

نذر صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها می تونه یک فیلتر نویزگیر بسیار قوی باشه، برای اینکه نویزهای احتمالی ای که از سیستم معیوب من(ی که مهد کودک بنده ای از بندگان خوب خدا شده)میخواد به این طفل برسه، حذف بشه.

مثلا حب و بغضت رو از شیر نگیری، از حق بگیری.

چراکه شیر یک وسیله بود برای دریافت رحمت خدای تو، پس ان شاءالله خداوند به عزت و رحمتش، و به حق مادری فاطمه ی زهرا، از اعوجاج هایی که سیستم معیوب من با شیر و آغوش و. به تو ممکنه وارد کرده باشه ایمن نگهت داره.

حب و بغضت الهی باشه ان شاءالله 


چقدررر موضوع دور سرم رژه می ره برای پایان نامه شدن. و چقدرررر موانع دارم برای انتخاب موضوع!

حوزه ی زن و خانواده مثل شمشیر دولبه شده.

روی هر مساله ای دست گذاشتن برای سوق دادن زن و خانواده به الگویی مورد تأیید اونا!

منتهی باید هم آب به آسیاب اونا نریزیم، هم حق رو احقاق کنیم، یه قدم عرف و ادبیات رایج رو به آنچه حق است نزدیک تر کنیم!

و چقدرررر خلأ هست در علوم انسانی.


بچه رو بغل می‌کنه میگه ماشاءالله، بزرگ شده، سخته بغل کردنش

راستی همه راه بغلته؟

میگ م نه همه ولی نود درصدشو بغلمه

بعد کیفمو گرفته میگه واااای اینکه از بچه هم سنگین تره

خودمم همین فکرو می‌کنم.

 

+اولا رفتم امروز کمد گرفتم که هی موله سنگین حمل نکنم، وسایل ضروری رو توی کمد بذارم باشه هردفعه نبرم بیارم

دوما قصد کردم کوله پارچه ای بخرم که این کوله لپ تاپی سنگین و گت و کلفتو نبرم دیگه

سوما پیشنهاد آغوشی که پیچک داد عالی بنظر میاد باید بررسی کنم ان شاءالله


برای همه ی بانوان هم دین و مذهبی که اینجا تردد دارند آرزوی از ته دل می کنم، مادری تمام قد را، در حق یکی یا چندتا از اولیاء الله.

بعدا که بزرگ شد ذوق متعالی بفرمایید از اینکه نی نی گیه یکی از اولیای خدا رو بغل گرفتین و بوسیدینش.

الهی آمین

الهی دعای امام زمان شامل حال ماها هم بشه و دربیاریم از این نابودن ه آنچه باید بود و گره از کار فروبسته ی مان باز کنند و.


اساسا آدم ها دو دسته ان:

اونهایی که به نیازهای اساسی خودشون در مسیر رشد و کمال عالم هستند و اونهایی که به این نیازهایی که گفتیم عالم نیستن

حالا دسته ی اول خودشون دوگروه میشن؛ اونهایی که به علم شون عمل می کنن که اینها آفرین دارن، دارن به کقصد می رسونن خودشونو ان شاءالله؛ و گروه دومی هم اونهایی هستند که به علم شون عمل نمی‌کنن این‌ها خیلی بسیار.(انگار این طیف خیلی ها رو در برمیگیره)

دسته ی دوم اونهایی هستند که عالم به نیازهای اساسی رسد و کمال نیستند و می دونند که علم ندارند، اینها اونهایی هستند که سوال دارند و دنبال جواب می گردند. و اما گروه دیگه اونهایی که عالم نیستند ولی نمی دونن که علم ندارن، دست بر قضا این جهل مرکبشون در قالب یقین بروز پیدا می‌کنه و این‌ها یه وقتایی به بقیه عاقل اندرسفیه می نگرند.

دو گروه که اوضاع خطرناک و مشابهی پیدا می‌کنند، علمای بی عمل و بی علمانه بی اطلاع از جهل خویش هستند.

آخه عالم بی عمل هم خیلی در معرض جهل مرکب قرار داره.

اینکه توفیق هدایت شدن پیدا بکنه کسی یا نکنه رو هم خدا باید تعیین کنه.


بچه رو بغل می‌کنه میگه ماشاءالله، بزرگ شده، سخته بغل کردنش

راستی همه راه بغلته؟

میگ م نه همه ولی نود درصدشو بغلمه

بعد کیفمو گرفته میگه واااای اینکه از بچه هم سنگین تره

خودمم همین فکرو می‌کنم.

 

 

 

+اولا رفتم امروز کمد گرفتم که هی موله سنگین حمل نکنم، وسایل ضروری رو توی کمد بذارم باشه هردفعه نبرم بیارم

دوما قصد کردم کوله پارچه ای بخرم که این کوله لپ تاپی سنگین و گت و کلفتو نبرم دیگه

سوما پیشنهاد آغوشی که پیچک داد عالی بنظر میاد باید بررسی کنم ان شاءالله


مادر ویژگی های خوب بسیاری داشته از ابتدا، مثلا نظم، هر از چندگاهی هر گوشه کمد و کشو و کنجی رو بهم می ریختن تا دور ریختنی ها رو دور بریزن.

من بچه بودم و در اصل نا بالغ و لاجرم ناعاقل به حد مکفی(همچنان هم) فکر می کردم چقدر مادر خونه ی پر زوائدی داره. قطعا من خونه دار بشم اینهمه دور ریختنی توی خونه م روی هم انبار نمی‌شه.

مثل روز روشن نظریات کودکانه م رو به خاطر میارم وقتی گوشه ی کشوهای اشپزخونه چیزهایی رو پیدا میکنم که چندساله موندن، یا وقتی کمد قدیمی رو برای انتقال وسایل به کمد جدید خالی می کنم، یا وقتی لباس های نوزادی دخترک رو از گوشه و کنار کمد ها و کشوها می کشم بیرون تا راهی سرنوشت دیگری بکنمشون.

 

 

+

حافظه ی گوشیم پر شده، پر ها.

حافظه لپ تاپم بسیار بهم ریخته و بی نظمه و.

ذهنم قطعا نمی تونه منظم و همه چی سرجای خودشه باشه!

 

هرررر عکس و صوت و غیره ای که روزی باز کردم و دیدم و شنیدم، باخود و بیخودی، همه یه نسخه ش توی حافظه گوشی و لپ تاپ مونده، اونقدرررر بهم ریخته و زیاده که کلی وقت لازم داره غربال اینهمه داده های نمی دانم کی به درد من خورنده و یا به تعبیر درست تر، به درد من هرگز نخورنده.

+

دلتنگ ترم از هر من پیش از اینی.

+

اجل رو که درک بکنی تازه  اولویت دهی ت تغییر می کنه، دنیامالی که میشی، یادت میره اولویت ها

 


باید آدم خلیفه الله بشه تا نزاع های بیخودی تمام بشه.

زن اینطور و زن اونطور و. 

چه همه مسأله رو باید به اثبات برسونیم تا جامعه از راه دیگری غیر از خلیفه الله شدن و مومن شدن به آیات خدا، قانع بشه که بعضی از رفتارهایی که با زن می کنه غلطه.

بعضی اتفاقایی که داره می افته درباره ی زن و خانواده، از روی غلط اندیشیدن و غلط بودن شخصیت های آدم هاست.

فکرشو بکن.

کسانی که اونقدر جوهره ی انصاف و عبدالله بودن ندارن رو با چه استدلال فلسفی و منطقی و علمی ای می خوای قانع کنی؟

 

این حرفا البته نباید دلسردم کنه از فعالیت

 

 


عمر مثل برق و باد داره می گذره.

سرعت رشد یک جنین گ، سرعت رشد یک نوزاد، به مراتب از سرعت رشد و کمال من بیشتر بوده، به چشم دیدم و به گوشت لمس کردم. 

علیرغم همه تجربیات عمیق این سالها، حس می کنم ادب و عبرت و درس و نمره قبولی لازم رو از اتفاقات پشت سر بدست نیاوردم.

خدا کنه سنگی که سرم بهش می خوره بذای عبرت سنگ آخر نباشه و اصلا خدا کنه سنگ نباشه.


 

کاشکی کوچه ها پر بشن از سروصدای بازی بچه ها.

خونه ها برای دویدن و سروصدا کردن چند طفل جای کافی داشته باشن و از هزارجور وسیله بیخود و با خود پر نشده باشن.

توپ جای خودش رو از بسیاری اشیا قیمتی و شکننده ای که توی جهاز مادران بوده به دسته ی بازی ایکس باکس نده.

همسایه هایی که کودکی خودشون رو فراموش کردن و میخوان دق ایام از دست رفته شون رو سر صدای قدم های طفل نابالغ نیازمند به تخلیه انرژی ای که دوسه قدم کودکانه بالا پایین پریده در بیارن و با چند تذکر و اخم، والدین رو مأموران زندان کودک نکنند.

بچه های یکی یه دونه، ننر خونه

طفلکی فردا تنها می مونه

علیرغم جای تنگ و کوچیک، فرهنگ نیازمند تغییره

همسایگی احیا بشه، بچه با بچه همسایه هاش دوست باشه و بازی کنه.

 به بوفه چه احتیاجی دارم، مگه خونه ی من نمایشگاه ظرف و اشیای قیمتی نیست.

وقتی میشه شیک و تمیز و ساده بود پس  به تزئینات شکستنی هم نیاز ندارم،

اگر بچه دوتا کمد و یه دراور و یه تخت و یه گهواره و یه کریر و بساط صندلی ماشین و ال و بل اتاقش رو به راهروی تنگ وسط میلیون ها تومن وسیله ی گاها بدرد نخور تبدیل نکرده باشه و بتونه اونجا با دوسه تا دوست هم سن و سالش بازی کنه و رشد کنه چه اشکالی داره!

 

مردم هرفکری می کنن بکنن

هرچی میگن بگن

میشه ساده و تمیز و خوشگل زندگی رو چید، نه؟

 

دلم برای طفل های تنهامون می سوزه

 

لطفا دعا کنید خدا هیچی مارو یکی، یکی ما رو دوتا، دوتای مارو سه تا، سه تای مارو چهارتا (و اگر کسی توان بیشترش رو داره توفیق بیشترش رو هم نصیبش) بکنه.

 


یادم میاد که سیطره ی یاد کنکور کارشناسی به حدی بر همه ابعاد زندگی ام بالاگرفته بود، که بیشتر از اینکه برای آمادگی مرگ چیزی پیش بفرستم، برای آمادگی کنکور چیز پیش می فرستادم.

و موفق هم شدم

اگرچه توقع بیشتری می رفت از اون من، ولی خب از سابقون کنکور بودم.

نمی دونم چرا واقعیت یقینی ای همچون مرگ به اندازه ی کنکور کارشناسی برام شهودی نشده!

چرا نمیشینم ورق ورق حقایق رو بخونم و از سردذگمی دربیام؟

چرا برای اون واقعه ی عظیم حقایق و تقوا رو در لوح جانم ثبت نمی کنم؟

چرا !

 


مستاصل مانده بودم. پرستار کودکم، که هفته ای یک روز با ماشین شخصی اش از خانه ی بالاشهرش برای بیکار در منزل ننشستن، خاله ی طفل معصوم من می شد، برای نجات کودکش از آلودگی هوایی که از اگزوز ماشین های شخصی شان خارج شده بود، به 85کیلومتر بالاتر از بالاشهر رفته بود و همسرش بازگشت به تهران را تا آخر هفته برای خانواده اش ممنوع کرده بود.

از طرفی از کمک فائزه خانوم و مادرش هم دو مرتبه استفاده کرده بودم، و همسرم با بیان مساله ی کمک به ایشان مخالفت کرده بود.

 البته حداقل پنج شش مرتبه فائزه خانم و مادرش مرام گذاشته بودند و به من تعارف کرده بودند که طفل معصوم من هم مثل طفل معصوم خودشان است و تعارف نکنم و خیالم راحت باشد و روی کمکشان حساب کنم. 

دوستم هم تا بخواهد از شیان به شمیران بیاید، کلی کله سحر باید توی راه باشد و خدا را خوش نمی آمد بخاطر هوای بد نچشیدن طفلم، به ریحانه آلودگی را بخورانم.

تنی چند از فوامیل محترم که در همسایگی نه چندان نزدیک ما زندگی می کنند هم با قطع رحم نسبی حال می کنند جدیدا و اگر اتصال صدردصد رحم هم می بود من رو نمی زدم یک روز را در خانه ی ما پیش کودک خوابیده ام بمانند تا از کلاسم بشمار سه برگردم.

این شد که دیشب این دردها توأم با درد دلتنگی و سرماخوردگی شدید همسر دست به دست هم داد تا من پیش خودم ضایع بشوم.

طفل معصوم مثل قایق کوچکی ست که روی موج احساس مادرش سوار است. با ناآرامی من دوید رفت گوشه ی اتاق بابا و زانوی غم به بغل گرفت و گریه کرد، بروز ناآرامی من برای او فقط یک جمله بود ولی قایق کوچک دوست داشتمی ام روی امواج طغیانگر دل نا آرام و نامطمئنم داشت صدمه می دید.

کتاب زرافه نازه گردن درازه را برداشتم و با اجرای پر جلوه ای نظرش را به سمت قصه جلب کردم. لبخند که زد فرصت را برای نزدیک تر شدن فراهم دیدم. 

دیدم ناآرامی دل چقدر زشت و آسیب زاست.

تمام مدت مثل سنجاق سینه بود برایم و الحمدلله که با همه ی آنچه از من می داند و می بیند هنوز برگه ی امتحان از پیش رویم جمع نشده و اجل نهایی  فرانرسیده، تا هنوز عالم جان نادیده ام.

 

مومن حزنه فی قلبه و بشره فی وجه.

 

+

و خبر رسید که دانشگاه ها سه شنبه تعطیل هستند، اگرچه جبرانی های اساتید داستانی می شود ولی برای دیشب، این خبری بود که انتظارش می رفت.


توقع نابجای بسیار زیاد و غیرمنصفانه دارید، ولی قبول ندارید. 

 

مقابله کردن، بی نتیجه ست. کانه به دو زبان غیر هم ریشه از دو نقطه ی دوووووور دنیا گفتگو می کنیم. منطق ها، سریرت ها، ذات سینه ها، آنقدر دور از هم هستند که من فقط خسته و ناامیدم از کمترین اثر حرف.

 

خدایا، اینجا حمایت تو رو لازم دارم.


به رفتم قبرستان

جوان هایی زیر خاک بودند

جوان هایی روی خاک

پیرهایی زیر خاک 

پیرهایی عصا به دست و قد خمیده

طفلی بی پدر شده بود

پدری بی پسر شده

مادری داغدار بود

مادری شادمان و جوان و تازه نفس

دست هایی که پیر شده بود و داشت غبار از مزار جوانی  پاک می کرد

و قبر خالی ای که داخلش اشغال ریخته بودند بچه ها

قبر خالی آماده.


گرگها خوب بدانند در این ایل غریب

گر پدر مرد تفنگ پدری هست هنوز

گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند

توی گهواره ی چوبی پسری هست هنوز.

 

 

بغض و کینه ی آمریکاو آمریکا بازان توی قلبهای ما شعله ور تر شده.

+ بعد از این هرکی گفت چرا مرگ بر آمریکا، باید توی دهنش کوبید.


پقتی خبر را خواندم، کسی را ندیدم تا احساساتش در من القایی ایجاد بکند، شوکه شدم، خشمگین شدم، اشکم درآمد، نفرت در من شعله کشید.

مادرم از در آمد، نمی دانم چرا، به او گفتم خبر را، دو دستی به سرش کوبید، خشمگین و اندوهگین شد، زار زار گریه می کرد. به همسرم زنگ زدم، صدایش بین گریه هایش به من فهماند که او هم خبردار شده.

برای محبوب شدن، گاهی ظاهر آراسته می کنیم، نقش رفتار خوب از خودمان درمی آوریم روی محوری بین صدق صددرصد و کذب و رودربایستی و مردم داری و.

ولی مرگ مان اشک چندنفر را بیشتر در نمی آورد و حتی اگر اشکی درآورد، چیزی از کسان زیادی کم نمی کند.

ولی بعضی ها در اوج جذابیت و محبوبیت هستند

بدون اینکه بخواهند برای محبوب شدن تلاشی بکنند.

 

همین‌که بین خود و خدایشان را اصلاح کرده اند، اصلاح شده بین آنها با خدای آنها.


دم داغدار است. داغدار می ماند اگر بر مدار باقی بماند.

 

+دائم می گردم حرفی به زبون خودشون پیدا کنم بزنم تو دهن ناحق گوی اونها، ولی پایه ها متفاوته، مبناها متفاوته، ولی از اونجا که حق نوره و باطل در مقابل حق جلوه و ظهوری نداره، معلومه هنوز به حق وصل نشدیم کامل که باطل جفتک و معلق بازی در میاره و خون خوبان ما به دست بدترین و کثیف ترین ها ریخته میشه.

 

 

+ ترامپ قمارباز کثیف، اینقدر سینه های ما از نفرت جریانی که توی عوضی از عمله هاش شدی لبریزه که بعید نیست از یک قاسم سلیمانی، هزاران قاسم سلیمانی جلوی جریانت بایسته. ان شاء الله 

و خدا کنه ما در این راه توفیقات داشته باشیم.


 

ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی

اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی

چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی

باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی

این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را

در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی

مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا

بر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنی

ترسم کز این چمن نبری آستین گل

کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی

در آستین جان تو صد نافه مدرج است

وان را فدای طره یاری نمی‌کنی

ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک

و اندیشه از بلای خماری نمی‌کنی

حافظ برو که بندگی پادشاه وقت

گر جمله می‌کنند تو باری نمی‌کنی

 

 

+خدایا خون اندر جگرم هدر نشه لطفا.


یه جوری دهانم رو دوختی که همه حرفها توی دلم موندن موندن موندن روی هم، نمی دونم کی قراره این بغض بترکه، ترکیدنی.

زیر پای همه مبناهای فکری و دلی م رو کشیدم، ندانسته، ناخواسته

یه جایی، سر یه پیچ تند بدون تابلو راهنما، توی یه جاده ی یه طرفه ی بدون شونه.

 


+زمان، زمان، یکم آهسته تر بدو.

+ هیچوقت تصوری از امروز نداشتم، دیروز

+همگان درحال طی طریق رشد خودشون هستن. در طی این طریق افزوده و کاسته می‌شه ارزش شون، نمی تونم از تویی که در طی طریق رشدت هستی و به من ظلم مبرهن کردی متنفر بمونم، تو در مسیر خودتی، اقتضای فهم و درک و شرایط وجودی تو اون رفتارها بوده، اگرچه اثر بدی که گذاشت کارت، هنوز هست، ولی من دلیلی برای حمل بار دلخوری از تو بر گرده ی دلم نمی بینم.

+تو چقدر نوشتنی هستی، می ترسم از این روزهایی که بجای نوشتن تو دارم درس میخونم پشیمون بشم.

باید بنویسمت، نوشتنی ترین، عجیب ترین، عجیب ترین و عجیب ترین عشق.


وقتی از شدددت خستگی جسمی و روحی با گریه های طفل معصوم که ناشی از بدخواب شدن و خستگی و گشنگی توأمان اوبود مواجه شدم، دیدم که چقدر با اینکه بین آدم ها اگرچه رحم من به او بیشتره(به جز امام زمانش و شاید اولیا الهی که مادری رو به طریق چونکه صد آمد نود هم پیش ماست از بر شدن)ولی واقعا دلم میخواست بندازمش بغل باباش بگم من فقط میخوام بخوابم، ببر آروم ش کن. ولیکن نه دست ما به پدرش می رسید و نه احدی از ابنا بشر برای کمک به ما دیده شده توی این پلان از زندگی.

دیدم که مادر اگرچه مااادره، ولی به اندازه ی سهمش از فهم و کمال و شعور و غلبه بر خشم و هوا  (نفس) و عبودیتش می تونه آینه ای با انعکاس رحمت خدایی باشه به طفل.

آینه ی کدر اگر باشه انعکاس خوبی نخواهد داد ویا خوبه بگم انعکاس عالمانه و عارفانه ای نخواهد داد.اگرچه سیستم به گونه ای طراحی شده که قطعا و قطعا یک سری از طول موج های رحمت خدا از آینه ی (ولو کدر)مادر به طفل خواهند تابید.

و این مادره که توی این امتحان باید بدوه و اوراق دلش رو بشویه و غبار از آینه ی دلش بزدایه که بلکه بتونه شعورمند و عارفانه و عالمانه منعکس کننده ی حداکثر انوار رحمت الهی به امانت خدا باشه.

اون سیستم حرمت و اف نگفتن و حق و حقوق برای امتحان ماست، سوای اون عظمتی که از ماجرا ما درک نمی کنیم و این حقوق برای رعایت اون ابعاد هم هست احیانا.

ولی من در این صحنه از زندگی اگر مادر خوبی نباشم، به هررررررر دلیل، فهمیده ام که چیزی جز القی معاذیره نیست دلیلش، چرا که بل الانسان علی نفسه بصیره.

 

با تمام وجود دیروز حس کردم که مرگ بر آنکه به ما گفت به شرایط امتحانات زندگیت فورا در اولین بازخورد اعتراض بکن!!

شاید این آخرین خشمی باشه که اگر کنترلش کنی باز بشه راهت

شاید این آخرین دردی باشه که اگر ازش دم نزنی راهت هموار بشه و بیافتی توی صراط.

هی مردود نشو که لازم باشه هی امتحان تکراری ازت بگیرن

تازه اگر شانس بیاری ازت تکزاری امتحان بگیرن

چون بعضی از امتحانات رو فقط و فقط یک بار خواهند گرفت

 

مثل انتخاب رفتن و رسوندن آذوقه به خانواده ی منتظرت، یا یاری امامت.

که این امتحانات بی بازگشت و بی تکرار بعد از تمرین دادن تو با امتحانات کوچیک کوچیک بر حسب اندازه ای که از خودت نشون دادی ازت گرفته میشن.

راه بیافت

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی؟

ره ز که پرسی؟!

 

چه کنی!؟

چون باشی!


هرترم یه استاد پیدا می‌شه که باهم اختلاف نظر داریم و ازهم خوشمون نمیاد قلبا، و من درسشو میخونم که 20 کمتر نشم و می‌نویسم که 20 نوشته باشم ولی نهایتا 14-15 دادن

و اینطوری معدل 19/5من به راحتی میشه18

و مسخره تر اینکه من ریاضیات مهندسی و الکترونیک و مدار و فیزیک های مختلف و فلان و فلان رو از این درس‌های این اساتید نمرات بسیار بالاتر می گرفتم.

 

خب آقای محترم اگر جنبه ی نقد شدن نداری یه سوال اجباری به اسم نقد نذار توی برگه امتحانت

خانم استاد اگر جنبه ی فکر مخالف شنیدن نداری مارو بع بعی فرض نکن که هرچی میگیم بگیم بعله این قاعده ی ثابت عالمه و تو درست میگی در صورتیکه میدونی که میدونم نفوذی هستی و اینجایی برای چه اهدافی.

 

با سختی ای که من سر کلاسهای شما حاضر شدم و درسی که من خوندم و بلد شدم الحق نمرات ناجوانمردانه ای دادین.

هر ترم یه نمره ی ناجور وسط 20 ها و 19/5 ها از وزن 12 واحد خیلی به معدلم لطمه زدین

دلم یه استاد عالم و حکیم و مسلط به نفس می خواد.

.

 


کابل شارژر که غلط خریدم رو اومدن در خونه تحویل گرفتن و بردن، دوسه متری که رد کردیم و نپیچیدیم با دویست سیصد متر دور زدن برگشتیم. ولی چطور میشه یه عمر رو برگشت؟

یه آجر اشتباهی وسط یک دیوار رو چطور میشه درآورد ؟

قاعده ی توبه ی مبدل السیئات بالحسناتی که دنباله ی اشتباه گذشته ی تو رو به حسنات مبدل کنه چیه!


از مرگ جدی تر گرفتیمش، عینی و ملموس تر، حدود بهداشتی رو از حدود حق الناس و حدود خدا بیشتر رعایت می کنیم.

کاش بجای شدت دادن به حس حب نفس، به خشوع می رسوند ما رو این وضعیت .

همونایی که حق ضایع می کردن، دل می شدن و ترسشون از مرگ غایب بود، توجیحات داشتند برای ضایع کردن حق بنده ی خدا و حد خدا، حد ویروس رو سفت و سخت نگه می‌داره، کاش قیامت باورمان می کرد بجای اینکه حب نفس رو اینقدر صریح رو می کرد. 

​​​​​

+من هم البته اول به عنوان خودم، بعد به عنوان مسئول یک بیت کوچک، قاعدتا سختمه اینهمه رعایت کردن، رعایت های فراتر از حد طبیعی


نزدیک اذان یه مشت توت خشک و خوراکی دستش بود به منم تعارف کرد، گفتم مامان من روزه ام نمی تونم قبل از اذان چیزی بخورم، بعد از اینکه روزه رو براش شرح دادم، گفت وقتی اذان بگه می تونی بخوری از این توتا؟

صدای اذان که بلند شد یه دونه توت از خوراکی هاش مونده بود که درواقع برای من نگه داشته بود، داد بهم گفت مامان اذان میگه، افطاری بخور.

+برای مادرمون کارهای ساده ولی با محبت انجام بدیم او خیلی خوشحال می‌شه، و البته قطعا پدرمون نیز هم. انجام بدیم، دعاهای خوبی از شادی دلشون به زندگیمون سرازیر می‌شه.


دقت کردین بعضیا حق الناس رو فقط اونجایی حق الناس می دونن که میلشون بکشه؟

طرف سر 200تومن پول سه ماهه اصرار می‌کنه که بریزه و ما انکار که بابا سوغات از طرف ما حساب کن اون زعفرونا رو بی‌خیال، میگه حق الناسه:/

همین فرد آتیشی بپا کرد چند سال پیش که هنوز دلم از شعله هاش می سوزه ولی حواسش به حق الناس نیست.

از هرچه فکر کنه بیشتر واسطه ی گره به کار ما خوردن شده


 

از وقتی خواست که من مسئول عشق ورزی به بنده ی طفل معصوم ش بشم تاحالا، باورم نمی‌شه او به روسفیدی و سربلندی و خوشی بنده ش راغب که نه مشتاق نباشه،باورم نمی‌شه .

+وقتی به دنیا اومد، بعد از اون همه سختی ها واون نه ماه سستی های یکی پس از دیگری و اون ساعات آخر و اون دردها، وقتی عالم رحم از وجود این بنده ی خدا خالی شد، وقتی ورود یک بنده ی خدا رو به دنیا، با چشم خودم دیدم، درحالیکه بخشی از عالم قبل و بعد از میلادش بودم، هنوز ادب نشده بودم، ولی حیرت کردم، حیرت، حیرت.

 

حالا من اینجام خدا، نیازمند کمکت.

 

 


گروه مدرسه خواهرم من عضوم

طفلکی چه زجری می کشه

چه کادر داغونی داره مدرسه شون

مدرسه نمونه ست

خیرسرشون معلمان خوب شهرن مثلا

چرا در شان جایگاه یک معلم  معلم ها رو گزینش نمی کنن!

 

یادم میاد توی آزمایشگاه مجهز مدرسه ی سمپادی که هفت سال درس خوندم یه روز با دوستم درگیر بودیم و کنجکاوی و شیطنت می کردیم، استاد فیزیک هم نگاهمون می کرد، با حسرت عمیقی گفت، این مدرسه هم نمی تونه استعداداتونو پرورش یده، دلم براتون می سوزه.


.

خیلی وقته او گند می زنه و من پاک می کنم

فقط در ازاش گندایی که زدم و دارم می زنم رو پاک کن.

 

خدایا

گلاب به روتون

گندایی که یه آدم بزرگ می‌زنه، از پی پی بچه و کثیف کاری هاش چندشناک تره قاعدتا

 گندهای بچه رو پاک می کنم، ولی بلد نیستم گندایی که خودم زدم رو پاک کنم.
 

 

 

+اگرچه می دونم خودت دادی و می تونستی ندی و به من اقلا سفت و سخت نشون دادی که دست خودته بخوای ندی یا بخوای بدی

 


نمی دونم دعاها برای سطح خاصی از افراد هستن یا هر کسی می تونه از ظن خودش به این ادعیه ی بلند مضامین با کلاس دستی بزنه و بهره ای ببره.

حس می کنم شاید حداقل فهم بیان قلبی برخی، سطحی میخواد.

الهم ارزقنا.

من که خدایا نمی دونم چی بگم

فقط 

إِلَهِی تَوَلَّ مِنْ أَمْرِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ

 

ما انت اهله.


برای جواب بعضی سوال‌ها نباید دور دنیا دنبال استاد گشت، باید روی سجاده ای، گوشه ی میز تحریری روی دفتری، از نوک قلمی، چیزی نوشت، جیزی خواند، چیزی گفت.

عمیق و دقیق.

یعنی شاید حاضر و آماده ست که به آدم برسونند این آب حیات رو، ولی چه کنند که ظرف قلب ها  هنوز پاکی دریافت یک کلام رو نداره.


زندگی تشکیل شده از مجموعه ای از بسته های فرصت، بهم مرتبط و دنبال هم آینده و بیته های بعدی را رقم زننده، که مرز هر بسته با بسته ی بعدی را اجلی مشخص کرده.

مادر بشوی و اجل خودت و سر خودت بودن به سر آمده باشد ولی هنوز نفهمی که اینکه تو رشد کافی نکرده ای و قد فهمت نمی رسد به اقتضائات طفولیت یک طفل، بازی را کیش و مات باخته ای، اجلی را در نیافته در شتک خوردن از اجل بعدی نفله خواهی شد.

 

+پیش از رسیدن هر اجل، باید رسیده شد، در حدی که در مرحله ی بعد انگشتت لای صفحات قبلی کتاب عمرت نمانده باشد و با قطع امید از برگشتن و خواندن مجدد از برش شده باشی.

اولا که انگشتت لای هوا خواهد ماند که این کتاب انگشت لایش گذاشتنی نیست چرا که برگشتنی نیست و رجوع کردنی و گذشته را درحالیکه حال را داری زیست می کنی درست کردنی نیست 

ثانیا حالت بر شالوده ای از گذشته استوار است که ساخته ای

 

 

حالا صفح خدا و توبه ی جانانه حق وتویی(بلا تشبیه) دارد که قاعده اش دست خداست.

 

 

من هنوز دنبال اینم که بدانم چگونه است معاشی که در آن سبک زیستن، حتی اگر پایت بلغزد، فرشته ات به دو دست دعا نگه می دارد.

 

 

 


اینجا را می خوانی؟

(اگرچه خواندن تورا ندارد.)

تولدت مبارک

به دعای تو نیازمندم، بسیار زیاد، بسیار زیاد، در حد پدری مه کنارم نیست به حمایتت نیازمندم، درحد مادری که کنارم نیست نیازمند محبت و راهنمایی ات هستم، به اندازه ی همه ی دوستان نزدیک که از دست رسم خارجند به رقاقتت نیازمندم.

به اندازه ی همه ی هجمه هایی که به من شده و نتوانسته ام دادم را بستانم به دادرسی ات نیازمندم.

بیشتر از همه ی اینها حتی، بسیار بیشتر.

به یاری تو نیازمندم و شرمنده ام از اینکه یاری برای تو نبوده ام با همه آرزو.

 

مضطرانه محتاج نگاه توام، محتاج دعای توام، محتاج دادرسی توأم

 

چقدر که عاشق داری و چقدر که کمم این بین.


آرامش برای آدم های بدون مشکل نیست، یه گزاره ی عمومی که همه می فهمنش، ولی عده ی کمی در عمل بهش باور دارن و منتظرن مشکلات رفع بشه و خوشی های مطلق بیان تا آروم بشن.

آرامش چیزی از جنس ایمان نه، خود ایمانه، اونم از مدل یقینی و اطمینان قلبی گونه ش.

بقیه آرامش ها عمیق و دقیق نیست.


یه چیزایی هست که من فهمیدم که لنگ می زنم توش

ولی باید ت بخورم غبار از سر شانه هام بریزه که بتونم حرکتی بکنم

اینطوری زیر خروارها خاک، تپش گاه گاهِ دل، فقط یه خاک اندک به پا می کنه به یه شعاع قابل اغماض؛ اگر واقعا این حجم خاک از روی دل بخواد تده بشه، شاید طوفانی بشه!

از بسیاری غبار های بنشسته.

از من به خودم: ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی.


بعد سالها که هرکسی رو که اونجا داشتی و هر خاطره ای که اونجا داشتی با اون افراد رفتن از اون محل، می ری همونجا. تو هستی، خاطرات توی نظرت هستن، اون کسان نیستند. دلم براتون تنگ شده دوستای کارشناسی، توی ارشد خیلی تلاش کردم دوستی پیدا کنم ولی هیشکی با دلم به نزدیکی زهرا و خدیجه نشد.

دلتنگتونم.


فقط وقتی میبینم بنده های خوبت رو بهت حق میدم که من رو حج ننویسی تا این وقت روزگار.

که کربلا تبریز تا این وقت

تشنگی

تشنگی رازش باید باشه.

من اگر با این جگر خون کباب نیستم و تشنه نشدم.

پس تشنه ام کن بلاعقوبت.

تا بجوشد ابم از بالا و پست.

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها