بعد از نماز صبح و قبل از طلوع آفتاب، افتادن به راه و رفتن، دور.

بعد اون مهمان های عزیز، همسر رفت

آخرین نفر هم داداش بود که رفت

حس کسی رو داشتم که توی قبر گذاشتندش و دارن او رو با خودش و حساب کتابش تنها می ذارن

غربت یه جورایی تمرین جان کندن باشه شاید.

توفیق اجباری به ترک تعلقات.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها