اسمش میاد، دیدارش پیش میاد، سرم درد می‌گیره

حالم بد می‌شه

روزگار با وریذن کمترین نسیمی از جانب او بد می چرخه

بد کرد

خیلی بد کرد

ولی دور دور او بود

باعث ایجاد یه ضربه ی نوسان دهنده ی دیر میرا شونده بود ضربه ی شومی که زد.

اونقدر بد کرده که بعد چندسال هنوز یاد بدبینی و بدجنسی ش حالم رو بهم می زنه

باید ازش بگذرم، چاره ای جز اینکه سینه را چون سینه ها هفت آب شویم از کینه ها ندارم، منتهی برای اون روزها و این روزها، اولین مواجهه ی جدی با این حجم از بدی برای من چشم و گوش بسته سنگین بود.

لاجرم بیخ گوش ماست شخص ناشخیص مقدس مآب او.

 

 

چاره ای بلدید برای مواجهه ی رشد در پی دار خدا پسندانه با کل داستان؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها