به رفتم قبرستان

جوان هایی زیر خاک بودند

جوان هایی روی خاک

پیرهایی زیر خاک 

پیرهایی عصا به دست و قد خمیده

طفلی بی پدر شده بود

پدری بی پسر شده

مادری داغدار بود

مادری شادمان و جوان و تازه نفس

دست هایی که پیر شده بود و داشت غبار از مزار جوانی  پاک می کرد

و قبر خالی ای که داخلش اشغال ریخته بودند بچه ها

قبر خالی آماده.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها