یه چیزایی هست که من فهمیدم که لنگ می زنم توش

ولی باید ت بخورم غبار از سر شانه هام بریزه که بتونم حرکتی بکنم

اینطوری زیر خروارها خاک، تپش گاه گاهِ دل، فقط یه خاک اندک به پا می کنه به یه شعاع قابل اغماض؛ اگر واقعا این حجم خاک از روی دل بخواد تده بشه، شاید طوفانی بشه!

از بسیاری غبار های بنشسته.

از من به خودم: ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها